حقیقت بازار از یک منظر یک مفهوم انتزاعی است. به این معنا که یک عده متفکر و صاحبنظر، مثل خیلی از موضوعات دیگری که در علم وجود دارد، حوادث و زمینههایی را میبینند و برای اینکه بتوانند تحلیل و پیشبینی کنند، مفهومی را انتزاع میکنند. این اعتبارسازی و انتزاع کار ذهن است. از این حیث نقدی بر بازار وارد نیست.
همچنین بازار یک جنبه طبیعی و واقعی هم دارد که به این جنبه نیز اشکالی مطرح نیست. این وجه از بازار بهمنزلۀ جا و مکانی است که در آن فضای داد و ستد وجود دارد و خریدوفروش صورت میگیرد. انسان هم یک موجودی مدنیبالطبع است و اجتماعی زندگی میکند. بنابراین مبادله یک امر فطری است.
اما نکته این است که این مبادلهای که بین امکانات و نیازهای طبیعی و غیرتولیدیای که توسط خود انسانها در نظام زندگی و معیشت ایجاد میشود، تعیینکننده همه مناسبات است؟ همه روابط اجتماعی و زندگی بشر باید در قالب یک تفکر مادی قرار بگیرد؟ همه چیز باید پولی شود؟ همه چیز باید با داد و ستد منفعتطلبانه اتفاق بیفتد؟ یا اینکه این داد و ستدها میتواند جنبه حقوقی پیدا کند؟ بدین منظور در این فضای تحلیلی به جای اینکه به دنبال ترسیم جایگاه ذینفعان باشیم، باید در پی جایگاه ذیحقان رفت.
تفکر عدالت، به دنبال احقاق حق و تأمین نیازها است و نه به دنبال هوسبازی بازارسازان. از این رو بحث اصلی در خصوص بازار سوداگری به معنای آن چیزی است که اسم آن نظریه بازار است. نظریه بازار یا مارکتتئوری، اساسا یک ارزش را هدف قرار گرفته است و آن منفعتطلبی است. همچنین این نظریه آنچنان فضای تئوریک و نظریهپردازیای را ایجاد میکند تا حس طمع، تکاثر، ثروتاندوزی، تمامیتخواهی و قدرتطلبی را به نتیجه و کمال خودش برساند. از این رو در حقیقت نظریهپردازان در این دستگاه، مزدوران سلطهطلبان هستند.
نظریه مارکتتئوری به عنوان یک نظریه و انتزاع تاریخی است که ابزاری برای سلطه و سلطهطلبان بوده است. حال مفاهیمی همچون مفهوم رقابت در آن وجود دارد که به اسم آزادی اقتصادی مطرح میشوند. درحالیکه این مفاهیم رهزن هستند. چه کسی گفته است که در بازار، آزادی اقتصادی وجود دارد؟ کجای این گزاره واقعیت دارد؟ این در حالی است که رقابت در فرهنگ غرب بهمعنای حذف رقیب است.
اما در تفکر عدالتورزی، هیچگاه مسئله رقابت مطرح نمیشود. بلکه مفهوم مسابقه اقتصادی برای سبقت در کار و تلاش است که مطرح میشود. در ثانی بهجای رهاسازی به اسم رقابت، از افراد دعوت به مشارکت میکند. از این رو نه تنها به دنبال حذف کسی از بازار و فضای مبادله نیست، بلکه به دنبال رقیب میگردد و در تکاپوی هدایت رقیب برای افزایش مشارکت و عدالتورزی در جامعه است.
همه ما بندگان خدا هستیم و برای احقاق حق باید تلاش کنیم. در حقیقت ما به هم متصل هستیم و به یکدیگر محتاجیم. ولی در تفکر بازار این انگاره نهادینه شده است: Might is Right (حق با کسی است که زور دارد). این گزاره به عبارت بهتر به معنای جنگل است. لذا هر کس که برتر است باید در وسط میدان حاضر شود و مبارزه کند و بقیه را از صحنه خارج کند تا حاکمیت و فضای مبادله در اختیارش قرار گیرد.
آیا این فرآیند بویی از آزادی دارد؟! این رویکرد عین دیکتاتوری است ولی اسم آن را رقابت یا رقابت کامل گذاشتهاند! بنابراین رقابت کامل به معنای حذف همه رقباست. از این رو است که در مباحث این نظریه، بحث انحصار (Monopoly) را مطرح میکنند. چرا که ذات این سیستم، انحصارپرور و انحصارزا است. همچنین اساس آن بر منفعت شخصی است و یا منفعت بنگاه در نظر گرفته شده است. همینطور چرا از مدیریت تعارض منافع بحث میشود؟ چون اساس را بر پایه منافع گذاشتهاند و تصریح کردهاند که هر کسی برود در بازارهای مختلف و منافعش را حداکثر کند.
درحالیکه این رویکرد تعارض ایجاد میکند. زیرا که به قول خودشان، منابع محدود است. زمانی هم که همه به دنبال حداکثر کردن منافع هستند، تعارض ایجاد میشود. از این روست که صدها تئوریسین برای مدیریت تعارض منافع نظریهپردازی میکنند. چون از اول فرض را بر انسان به عنوان حیوان تمامیتخواه، حداکثرطلب، منفعتگرا، بیرحم و خشن گذاشتهاند و انسان را طوری تربیت کردهاند که از هر طریقی برای تامین منافعش استفاده کند و همه بازارها را در سلطه خودش بگیرد. در این پارادایم تئوری حداکثرسازی منافع و مطلوبیت است که مونوپولی درست میشود و به دیگران با نگاه مزدوری و مستخدم رفتار میشود، همه منابع تولید و طبیعی را در سلطه خودشان میگیرند و به ثمن بخس با دیگر افراد برخود میشود.
بنابراین ذات این سیستم بحران است. این نظریه در حقیقت تنازع بقا است. تعارض منافع ریشه در تنازع بقا و همان اندیشههای داروینیستی دارد. پس به طور ذاتی در تئوری بازار «عدم تعادل» وجود دارد. به این معنا که سیستم مرتب در حال نوسان است. خودشان هم در تئوری «ادوار تجاری» همین را میگویند. یک دوره، دوره رونق و یک دوره، دوره رکود است. درحالیکه میتواند اینطور هم نباشد. این تنها یک نظریه است. این نظریه یک عده متفکر و جریان فکری است که در غرب به وجود آمده و در تمدن غربی زایش پیدا کرده است که ریشه آن یک تمدن وحشی و جاهلی است. درصورتی که وقتی در مبانی معرفتی و متدولوژیک این اندیشه عمیق میشوید، آن وقت احساس میکنید که این راه با رویکرد و تفکر ما نسبتی ندارد و آن عدالت اسلامی که میخواهد حکومت مستضعفین را در جهان برقرار کند، نمیتواند در تبعیت از نظریه بازار حرکت کند و این بسیار روشن است.
همچنین بازار یک جنبه طبیعی و واقعی هم دارد که به این جنبه نیز اشکالی مطرح نیست. این وجه از بازار بهمنزلۀ جا و مکانی است که در آن فضای داد و ستد وجود دارد و خریدوفروش صورت میگیرد. انسان هم یک موجودی مدنیبالطبع است و اجتماعی زندگی میکند. بنابراین مبادله یک امر فطری است.
اما نکته این است که این مبادلهای که بین امکانات و نیازهای طبیعی و غیرتولیدیای که توسط خود انسانها در نظام زندگی و معیشت ایجاد میشود، تعیینکننده همه مناسبات است؟ همه روابط اجتماعی و زندگی بشر باید در قالب یک تفکر مادی قرار بگیرد؟ همه چیز باید پولی شود؟ همه چیز باید با داد و ستد منفعتطلبانه اتفاق بیفتد؟ یا اینکه این داد و ستدها میتواند جنبه حقوقی پیدا کند؟ بدین منظور در این فضای تحلیلی به جای اینکه به دنبال ترسیم جایگاه ذینفعان باشیم، باید در پی جایگاه ذیحقان رفت.
تفکر عدالت، به دنبال احقاق حق و تأمین نیازها است و نه به دنبال هوسبازی بازارسازان. از این رو بحث اصلی در خصوص بازار سوداگری به معنای آن چیزی است که اسم آن نظریه بازار است. نظریه بازار یا مارکتتئوری، اساسا یک ارزش را هدف قرار گرفته است و آن منفعتطلبی است. همچنین این نظریه آنچنان فضای تئوریک و نظریهپردازیای را ایجاد میکند تا حس طمع، تکاثر، ثروتاندوزی، تمامیتخواهی و قدرتطلبی را به نتیجه و کمال خودش برساند. از این رو در حقیقت نظریهپردازان در این دستگاه، مزدوران سلطهطلبان هستند.
نظریه مارکتتئوری به عنوان یک نظریه و انتزاع تاریخی است که ابزاری برای سلطه و سلطهطلبان بوده است. حال مفاهیمی همچون مفهوم رقابت در آن وجود دارد که به اسم آزادی اقتصادی مطرح میشوند. درحالیکه این مفاهیم رهزن هستند. چه کسی گفته است که در بازار، آزادی اقتصادی وجود دارد؟ کجای این گزاره واقعیت دارد؟ این در حالی است که رقابت در فرهنگ غرب بهمعنای حذف رقیب است.
اما در تفکر عدالتورزی، هیچگاه مسئله رقابت مطرح نمیشود. بلکه مفهوم مسابقه اقتصادی برای سبقت در کار و تلاش است که مطرح میشود. در ثانی بهجای رهاسازی به اسم رقابت، از افراد دعوت به مشارکت میکند. از این رو نه تنها به دنبال حذف کسی از بازار و فضای مبادله نیست، بلکه به دنبال رقیب میگردد و در تکاپوی هدایت رقیب برای افزایش مشارکت و عدالتورزی در جامعه است.
همه ما بندگان خدا هستیم و برای احقاق حق باید تلاش کنیم. در حقیقت ما به هم متصل هستیم و به یکدیگر محتاجیم. ولی در تفکر بازار این انگاره نهادینه شده است: Might is Right (حق با کسی است که زور دارد). این گزاره به عبارت بهتر به معنای جنگل است. لذا هر کس که برتر است باید در وسط میدان حاضر شود و مبارزه کند و بقیه را از صحنه خارج کند تا حاکمیت و فضای مبادله در اختیارش قرار گیرد.
آیا این فرآیند بویی از آزادی دارد؟! این رویکرد عین دیکتاتوری است ولی اسم آن را رقابت یا رقابت کامل گذاشتهاند! بنابراین رقابت کامل به معنای حذف همه رقباست. از این رو است که در مباحث این نظریه، بحث انحصار (Monopoly) را مطرح میکنند. چرا که ذات این سیستم، انحصارپرور و انحصارزا است. همچنین اساس آن بر منفعت شخصی است و یا منفعت بنگاه در نظر گرفته شده است. همینطور چرا از مدیریت تعارض منافع بحث میشود؟ چون اساس را بر پایه منافع گذاشتهاند و تصریح کردهاند که هر کسی برود در بازارهای مختلف و منافعش را حداکثر کند.
درحالیکه این رویکرد تعارض ایجاد میکند. زیرا که به قول خودشان، منابع محدود است. زمانی هم که همه به دنبال حداکثر کردن منافع هستند، تعارض ایجاد میشود. از این روست که صدها تئوریسین برای مدیریت تعارض منافع نظریهپردازی میکنند. چون از اول فرض را بر انسان به عنوان حیوان تمامیتخواه، حداکثرطلب، منفعتگرا، بیرحم و خشن گذاشتهاند و انسان را طوری تربیت کردهاند که از هر طریقی برای تامین منافعش استفاده کند و همه بازارها را در سلطه خودش بگیرد. در این پارادایم تئوری حداکثرسازی منافع و مطلوبیت است که مونوپولی درست میشود و به دیگران با نگاه مزدوری و مستخدم رفتار میشود، همه منابع تولید و طبیعی را در سلطه خودشان میگیرند و به ثمن بخس با دیگر افراد برخود میشود.
بنابراین ذات این سیستم بحران است. این نظریه در حقیقت تنازع بقا است. تعارض منافع ریشه در تنازع بقا و همان اندیشههای داروینیستی دارد. پس به طور ذاتی در تئوری بازار «عدم تعادل» وجود دارد. به این معنا که سیستم مرتب در حال نوسان است. خودشان هم در تئوری «ادوار تجاری» همین را میگویند. یک دوره، دوره رونق و یک دوره، دوره رکود است. درحالیکه میتواند اینطور هم نباشد. این تنها یک نظریه است. این نظریه یک عده متفکر و جریان فکری است که در غرب به وجود آمده و در تمدن غربی زایش پیدا کرده است که ریشه آن یک تمدن وحشی و جاهلی است. درصورتی که وقتی در مبانی معرفتی و متدولوژیک این اندیشه عمیق میشوید، آن وقت احساس میکنید که این راه با رویکرد و تفکر ما نسبتی ندارد و آن عدالت اسلامی که میخواهد حکومت مستضعفین را در جهان برقرار کند، نمیتواند در تبعیت از نظریه بازار حرکت کند و این بسیار روشن است.